آقا سامیارآقا سامیار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

آقـــا ســـــامـیــــــار

معنی اسم سامیار

اسم پسرکوچولوی من سامیاره که معنای لغوی آن محافظ آتش است یک اسم اصیل ایرانی که درزمان کورش کبیر رواج داشته البته  در زبان پهلوی سام بمعنی سبیکه زر و سیم آمده و یار بمعنی دارنده میباشد ولی به مجاز بمعنی ثروتمند آمده است . ...
31 مرداد 1391

کوهنورد کوچک

این روزها خیلی هوا گرم شده ما هم تصمیم گرفتیم هم برای زیارت و هم سیاحت به ارتفاعات زیبای البرز بریم البته قبلا از بدنیا اومدن پسرم چند باری رفتیم این دفعه اولین باری بود که با پسرم کوهنوردی می کردیم. پسرم تو ٥ ماهگی کوهنوردی شده واسه خودش باباش که کوله سنگینی به پشتش بود نمی تونست سامیارو بغل کنه گاهی بغل من بود گاهی مامان جونش. خیلی سخت بود هر موقع که کولش می کردیم گریه می کرد دوست داشت همه جارو ببینه .... فسقل خلاصه به هر مشقتی رسیدم به بالای کوه جای بسیار زیبا و خنکی بود .   اینجا هم تو بغل باباجون دارم از هوای خوب لذت می برم اینجا هم بغل عمو مسعود اینجا هم سوار اسب شدی اولش ترسیدی بعدش دیگه خوشت اومد...
26 مرداد 1391

اولین باری که پسرم تونست تنهایی بشینه

امروز پسر نازم برای اولین بار تونست تنهایی بشینه البته قبلا می نشست ولی با کمک و تکیه به چیزی . امروز خودش تعادل داشت گاهی کج میشد ولی بازم مواظبش بودم. خیلی خوشحال شدم آخه پسرم داره بزرگ میشه .... ...
18 مرداد 1391

روروک

امروز پسرم سوار روروکش شد براش جالب بود ولی هنوز یاد نگرفته که راه بره فقط می خواست این دکمه هاشو بکنه تو دهنش ...
17 مرداد 1391

قلعه گردن

 شب جمعه١٣ مرداد افطاری رفتیم خونه عمو مصطفی (دوست بابا). بعد از افطار به همراه بقیه مهمونا رفتیم قلعه گردن شما اولین بار بود که اومدی   بعدش نشوندیمت روی تخت آخرش هم کلافه شدی بعدش خوابیدی ...
15 مرداد 1391

دختر دایی جون

امروز دایی مجید زنگ زد گفت رفتن سونو گرافی بچشون دخمله....... داری دختر دایی دار میشی خیلی خوشحال شدم چون هم دایی دوست داشت بچشون دختر بشه هم زن دایی. ایشالا... که صحیح و سالم بدنیا بیاد البته هنوز ٥ ماهشه ٤ ماهه دیگه  بدنیا میاد یه دخمل ناز و مامانی . عمه قربونش ...
12 مرداد 1391

عید 91

روز تحویل سال نو خونه بابا جون اینا بودیم پسر من هم روی سفره هفت سین بود گاهی خواب بود گاهی بیدار و بعضی وقت ها هم گریه می کرد دایی و زن دایی جونش هم بودن خیلی خوب بود کلی عکس انداختیم   ...
11 مرداد 1391

تولد پسرم

      سامیار جونم       قرار بود ٢٤ اسفند ٩٠ بدنیا بیای ولی زودتر یعنی ١٠ اسفند بدنیا اومدی. ٧ اسفند بود ساعت ٣ نیمه شب کیسه آب پاره شد (فکر کنم لگد زدی پارش کردی) بعدش رفتیم بیمارستان بستری شدم ٣ روز تو بیمارستان بودم تا اینکه شما بعد ٣ روز تشریف آوردید. اون زمانی که بیمارستان بودم خیلی بد بود همش نگرانت بودم چون کیسه آبم پاره شده بود و تو خشکی بودی نگرانی استرس بدتر اینکه نباید کسی میامد ملاقات. خلاصه  بعد از کلی درد منو بردن اتاق زایمان ... فقط لحظه بدنیا اومدنت تمام دردام فراموش شد وقتی دیدمت باورم نمی شد که بدنیا اومدی. یه پسر کوچولو نا...
11 مرداد 1391

نشستن

پسرم تازه داره نشستن یاد میگره هنوز بدون کمک کسی ننشسته چون تعادل نداره. الهی قربون اون خندهات برم من. ...
11 مرداد 1391

حموم کردن

نوزاد بودی زیاد علاقه به حمام نداشتی ولی کم کم خوشت اومد وقتی میری حموم با اردکت بازی میکنی آب بازی دوست داری   ...
11 مرداد 1391